ولنتاين...قسمت دوم.
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

روز بعد:

دخترا ناهارشون رو خورده بودن كه زنگ در خونه به صدا دراومد.مطهره دروباز كرد: عه سلام خوبين؟وا...پس هيچول كو؟

ايونهيوك جلوتر از همه وارد شد: سلام مطهره خوبي؟ با چندتا از بچه ها رفتن خريد!

مطهره: اما محدثه...

ريووك كه داشت پشت سر خودش در رو ميبست گفت:سليقه شما كه مثل ما نميشه يه سري خريدها رو بايد ما شخصا انجام ميداديم...

سعيده كه داشت به طرف اونا ميومد گفت: واي واي نگو كه دلم واسه نيمروهاي سوختتون غش رفت.

بقيه دخترا هم زدن زير خنده.

سونگ مين: خب دخترا خنده كافيه بفرمايين داخل اتاقاتون.آرزو تو هم بيا مارو به آشپزخونه راهنمايي كن بعد برو تا شب بخواب!

آرزو: هان؟

سونگ مين: بيا ديگه!

آرزو: باشه بياين از اين طرف...

توي كوله پشتي پسرها پر از ملاقه،قاشق،كفگير و از اين جور چيزا بود.

ارزو: ما ظرف داشتيم لازم نبود بيارين.

ريووك: فرمول هاي خاص و محرمانه اي واسه غذاهامون داريم سريه!

يسانگ كه داشت يخچال رو بررسي ميكرد  با شنيدن اين حرف زد زير خنده.

ارزو: بله بله...حق با شماست.من ميرم تا عصر بخوابم تا راحت به كارهاي سريتون برسين.

ته مين: خوبه...خوب بخوابي آرزو!

آرزو: عه راستي....انيو و يونهو كوشن؟

شيندونگ: انيو گفت با بقيه گروه شايني عصر مياد.يونهو هم لباس مناسب نداش ميخواس خريد كنه اون هم عصر مياد.

ارزو: چه جالب...حديث،سحر، فرزانه و مينوش هم دارن ميرن خريد واسه لباس.

ارزو هم مث بقيه دخترا رفت بخوابه اما صداي ظرف و ظروف و حتي گاهي صداي شكستن ليوان ها كه از توي آشپزخونه ميومد بهش اين اجازه رو نميداد!!!

زنگ در خونه: ديلينگ ديلينگ!!

زهرا بالباس خوابش از اتاق رفت بيرون تا در رو باز كنه با ديدن پذيرايي كه شديدا به هم ريخته بود جيغ بلندي كشيد.آرزو،مطهره،محدثه و سعيده هم  با لباس خواباشون كه شامل كلاه و يه پيرهن با عكس گربه ميشد از اتاقاشون پريدن بيرون( بقيه رفتن خريد): چي شده؟

و وقتي پذيرايي رو ديدن خودشون هم فرياد زدن: نه!

ريووك و يسانگ از آشپزخونه پريدن بيرون: چي شد؟

دخترا با ديدن قيافه وحشت زده يسانگ و ريووك كه هر كدوم يه كلاه آشپزي رو سرشون بود و يه پيشبند پوشيده بودن زدن زير خنده.ريووك يه در قابلمه و يسانگ هم يه ملاقه در دست داشت!

يسانگ: به خودتون بخندين.

مطهره: ما چي مون خنده داره؟

ريووك: منگوله كلاهت افتاده توي صورتت!

همه به مطهره نگاه كردن مطهره از خجالت سرخ شد!

زهرا: اين چه بلاييه سر خونه آوردين؟

يسانگ: لازم نيس نگران باشي! مگه قرار نبود تا تموم شدن كارا توي اتاقتون بمونين؟

زهرا:آخه در زدن...

سونگ مين: من درو باز كردم!

سعيده: كي بود؟

سونگ مين: هيچول،شيوون،كيوهيون،ليتوك و دونگهه...همونايي كه رفته بودن خريدها رو انجام بدن!

محدثه: جدي ميگي؟

همه دخترا جز ارزو به سمت آشپزخونه دويدن. اما ريووك نذاشت كه برن تو.

مطهره: چيكار ميكني؟

ريووك: نميشه ديگه...قراره سوپرايز شين...دارين برنامه هامونو به هم ميريزين.

وبا كمك يسانگ اونا رو به اتاقشون برد.ريووك زودتر از يسانگ از پله ها اومد پايين و رفت توي آشپزخونه.

يسانگ: آرزو تو هم....

كيوهيون نذاشت يسانگ حرفش رو كامل كنه و از پايين پله ها يسانگ رو صدا زد.

يسانگ: بله؟

كيوهيون: بيا ريووك كارت داره...

يسانگ رفت پايين تا ببينه ريووك چيكارش داره.كيوهيون آرزو رو ديد و واسش دست تكون داد.آرزو هم لبخندي زد و به نشونه ي سلام سري تكون داد و بعد رفت توي اتاقش.

در قسمت بعدي داستان سري ميزنيم به دخترايي كه رفته بودن خريد...




:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

//commenting/avatars/superjunior-449523.jpg
فرزانه در تاریخ : 1389/12/9/1 - - گفته است :
یکی بمن بگه این چرا انقده کم بووووووووووددددددد...آرزو اگه دسسسستم بهت برسه
هه...برعکسه چیزی که منتظرشی(اینکه بگم شوخی کردم)
اصلاهم شوخی نکردم...
من برم بعدیییییییییییییییییی

/commenting/avatars/avatar12.jpg
نازنین زهرا در تاریخ : 1389/12/8/0 - - گفته است :
وااااااااااااااااااای, مر30,چقدر کم بود...من بازم میخواااااااااااااااااام....ارزو جون من منتظرم.

/weblog/file/img/m.jpg
سحر در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
اول سلام
دوم خوبي؟
سوم اول شدم.
چهارم عالي بود عزيزم
مرسي


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: